عصر یک جمعـه ...
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست
چرا آب به گلدان نرسیدست
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست
عصر این جمعه ی دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدست
چرا آب به گلدان نرسیدست
و هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
و چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست
عصر این جمعه ی دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
+ نوشته شده در جمعه ۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:14 توسط سهیـل | پـنهانـ
|